هرجا که سفر کردم تو همسفرم بودی


وزهرطرفی رفتم تو راهبرم بودی

باهرکه سخن گفتم پاسخ ز تو بشنیدم


بر هر که نظر کردم تو در نظرم بودی

هر شب که قمر تابید، هر صبح که سر زد شمس


در گردش روز و شب، شمس و قمرم بودی

در صبحدم عشرت، همدوش تو میرفتم


در شامگه غربت، بالین سرم بودی

در خندۀ من چون ناز٬ در کنج لبم خفتی


در گریۀ من چون اشک٬ در چشم ترم بودی

چون طرح غزل کردم، بیت الغزلم گشتی


چون عرض هنر کردم، زیب هنرم بودی

آواز چو میخواندم، سوز تو به سازم بود


پرواز چو میکردم، تو بال و پرم بودی

هرگز دل من جز تو، یار دگری نگزید


ور خواست که بگزیند، یار دگرم بودی

« سرمد » به دیار خود، از ره نرسیده گفت:


هر جا که سفر کردم تو همسفرم بودی